هنگامی که او را با خود بردند ، و به اتفاق تصمیم گرفتند وی را در مخفی گاه چاه قرار دهند ، و ( مقصد خود را عملی ساختند؛ )
به او وحی فرستادیم که آنها را در آینده از کارشان با خبر خواهی ساخت : در حالی که آنها نمیدانند.
(برادران یوسف) شب هنگام ، گریان به سراغ پدر آمدند.
گفتند : " ای پدر !
ما رفتیم تا مشغول مسابقه شویم ، و یوسف را نزد اثاث خود گذاردیم؛ و گرگ او را خرد!
(و می دانیم ) تو هرگز سخن ما را باور نخواهی کرد،
هر چند راستگو باشیم."
و پیراهن او را با خونی دروغین ( آغشته ساخته ، نزد پدر ) آوردند ؛
گفت : " نفس (سرکش) شما این کار ( زشت ) را برایتان زینت داده من صبر جمیل خواهم داشت ( و شکیبابی خالی از ناسپاسی) و در برابر آنچه می گویید ، از خداوند یاری می طلبم....
و (سرانجام) او را به بهایی اندک ،
به چند درهم فروختند ؛
و نسبت به ( فروختن ) او ، بی رغبت بودند ( چرا که می ترسیدند رازشان فاش شود).
+ و خداوند به آنچه آنها انجام میدادند آگاه بود...
+ قرآن الکریم
سوره ی یوسف
ترجمه ی مکارم شیرازی..
برچسب : نویسنده : 7yeksabadsib7 بازدید : 177