چادر مشکیمو در آوردم و چادر رنگی پوشیدم
جانمازمو که سالها پیش از راهیان خریده بودم در آوردم
مثل ی مرده نشسته بودم روبرومو نگاه میکردم و هیچی نمیدیدم
غم زده و دلسرد نشسته بودم تو صحن کوثر
زنده بودم و نبودم
بین جمعیت بودم و نبودم
تو این دنیا بودم و نبودم
قلبم شکسته بود.. مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم : عاشقت باشم..... برچسب : نویسنده : 7yeksabadsib7 بازدید : 120