عاشقانه های محرمی..

ساخت وبلاگ

 

به نام خدای عشق..

ساعت هفت و بیست و دو دقیقه ی صبح..
توی یه خونه ی قدیمی بزرگ 
قدیمی اما مرتب و زیبا و تمیز
پر از صفا و صمیمیت
با یه حیاط خیییلی بزرگ که سقفش پوشیده شده

با آجرهای خاکی رنگ قدیمی

**
تشعشات نور خورشید از پارچه ای که سقف رو پوشونده عبور کرده و یه فضای خیلی قشنگ و دلنشینی رو ایجاد کرده..
کف حیاط گلیم فرش های قرمز پهن شده.. 
یکم از حیاط خالیه و آب پاشی شده و بوی نم خاک بلند شده..
بوی خوب دود اسفند هم میاد.. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
در خونه بازه
**
جلوی درب کوچه هم آب پاشی شده 
و پایه ی اسفند جلوی دربه
رو دیوارهای قدیمی خونه پرچم مشکی های محرم هست..
و پرچم های یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها..

**
صدای استکان نعلبکی میاد از اتاق دم دستی_ رو به حیاط
از آخرین فرش پهن شده توی حیاط ، چند تا پله خورده و یه اتاق هست که پنجره داره رو به حیاط دقیقا" همون قسمت از حیاط که خالیه و فرش نداره و رو به در خونه است..
البته اتاق های بیشتری هست که خب بنظر اونا محل زندگیه..
**
یه آقای خیلی زیبا و جذاب..
با ته ریش مردونه ی خیلی زیبا که جذابیتش رو چند برابر کرده و ..
با پیرهن نخی مشکی که آستین هاش رو کمی کشیده بالا..
با شلوار کتان مشکی..
و صندل های ساده و زیبا ؛
بین در خونه و آشپزخونه ( همون اتاق دم دستی)
آروم و قرار نداره.. 

**

یه خانومی هم تو آشپزخونه هست با چادر مشکی و ...
داره از پشت پنجره

یکم اینورتر از سماور بزرگ طلایی رنگ ،که بخار آب جوش قوری گل سرخ که توش چایی هل و گلاب دم کشیده،

آقای بی قرار رو نگاه میکنه..
نگاه میکنه و دلش غنج میره و با تسبیح قلبی شکل توی دستش خداروشکر میگه برای همون آقای نجیب و عاشق_ جلوی در..
گاهی حتا دستش میسوزه و انگشتش رو گاز میگیره که سوختنش رو نفهمه و بازم حواسش به همون آقای جلوی در هست و لبخند میزنه..
اصن برا همینم دستش میسوزه.. :))
گاهی هم چایی ریختن رو ، میسپره به بقیه و میاد بیرون از اتاق جلوی پله ها چون آروم و قرار نداره.. 
آقای بی قرار هم از همون جلوی در تا فرصت پیدا میکنه
با همون مهربونی و نجابت و وقار خاص خودش نگاه میکنه به آشپزخانه و لبخند میزنه..
گاهی هم قرارش نیست و میاد تو حیاط کنار پله های آشپزخونه..
یه بی قراری زیبا بینشون هست.. 

(: :)

 
**
مهمونا یکی یکی میان و ازشون پذیرایی میشه با چایی
و سید روضه خون میره رو منبر
با اخلاص و صاف و ساده روضه میخونه...
حالا دیگه خانوم و آقا نشستن کنار هم انتهای حیاط زیر همون پنجره ی آشپزخونه روی یه تخته چوبی باریک روضه گوش میدن..
...

این مراسم اینقدر با اخلاص هست که ان شاءالله اهل بیت علیه السلام و شهداء توش رفت و آمد دارن..
روضه تمام میشه و از همه با بسته های صبحانه پذیرایی میشه.
**
مراسم که تموم میشه و آقای دوست داشتنی پایه اسفند رو میاره داخل و دستاش رو که باهاش کفش های عزادارن امام حسین علیه السلام رو مرتب کرده بوده میشوره و میاد میشینه کنار همون خانوم که دلشون تمام مدت غنج میرفته براهم ،
و دستاش رو با چادر خانوم خشک میکنه..
و خانوم هم لبخند میزنه و همونطور که عاشقانه نگاهش میکنه لقمه ی نون و پنیر و خرما و گردویی که درست کرده رو میده دست آقای عاشق که چشماش خوشحاله و وجودش و دلش هم خوشحال و راضی و آروم از الطاف خداوندی..
وجود و دل خانوم هم همینطور خوشحال و راضی و آروم از الطاف خداوندی

زل زدن بهم و همو نگاه میکنن و دلشون پر از مهر هم دیگه است و ایمان به خدا..
:)
:)

خدایا شکرت..
خدایا شکرت..

السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها..
السلام علیک یا سید الشهداء علیه السلام..

مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم : عاشقت باشم.....
ما را در سایت مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم : عاشقت باشم.. دنبال می کنید

برچسب : عاشقانه, نویسنده : 7yeksabadsib7 بازدید : 174 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 21:08